سه ماه غیبت
سلام مامانم خوبی گلم؟میدونم از دستم ناراحتی که چرا بعد سه ماه اومدم پست بزارم ولی خودت که در جریانی.ولی اومدم جبران کنم و تمام اتفاقای این سه ماه رو بنویسم .درست فردای روزی که آخرین پستو گذاشتم یعنی 24 تیر از عصر دلشوره و تپش قلب داشتم و زنگ زدم از دکترم برا شب وقت گرفتم.اونروز بابایی شیفت بود و من خونه مامان جون بودم.همه افطار کردن و من هم پلو مرغ خوردم و همگی باهم بعد شام رفتیم طبقه بالا یعنی خونه دایی هادی که اونروز کابینتش تموم شده بود تا ببینیم چطور شده.ده دیقه ای بالا بودیم که احساس کردم دنیا دور سرم میرخه و چشمام تار میبینه فقط اونو فهمیدم که دستای مامانمو گرفتم تا پس نیفتم.خلاصه منو رو تخت خوابوندن ولی حالم خوب نشد بالاخره رفتم پیش د...
نویسنده :
مامان کیمیا
17:35